Solitude is a solitary boat floating in a sea of possible companions



دیروز خیلی بی حوصله بودم طبق معمول و باز به بچه فکر می کردم.

اخرش به این نتیجه رسیدم که بچه می خوام.

امروز ولی کاملا برعکس، گفتم نه نمی خوام.

حالا نیس فعلا خیلی به خواستن نخواستن من مربوطه

هاهاها

چه جکی شدم من

آخه خدایی هر ننه قمری دور من بوده حاملس ینی همین کمه که یه مجردی هم بیاد بهم بگه منم حاملم ینی یه جوریه تمام جهان حاملن فقط من نیستم. واقعا


چند وقتی می شد که نیامدم بنویسم.

همش کارو بخودم سخت میگیرم.

اوایل که وبلاگ می نوشتم میگقتم کاش میشد از روی موبایل وبلاگ نوشت

حالا می بینم تایپ از روی کیبورد چنان برام عادت و آسان شده که اصلا نمی تونم از موبایل بنویسم. پس چرا همیشه این فکر و داشتم!؟

چند روزیه که افتادم به جون کتابام. هی میخونم. چندتایی هم قرضی دستم بود که همه رو خوندم و پس دادم. دیگه مثل سابق طرفدار کوئلیو نیستم. نتونستم برای بار دوم کتابشو بخونم.

اینجا یه سرگرمی دارم اونم اینه که برم کتابفروشی بزرگی که دم خونه هس. گشت بزنم تو قفسه های کتابو لوازم تحریر و اسباب بازی. اونوقت هی یه کتاب چشممو میگیره و میخام بخرمش. ولی یادم میافتاد که تو کتابخونه مدتهاست چندین کتاب نخونده دارم. شروع کردم به خوندن اونها.

این روزا بیشتر حوصلم سر میره و گیر میدم به همه چیز. ینی همه چیز. هرچیزی که فکرشو بکنی

پارسال این موقع میرفتم قالی بافی. حالا که فکر می کنم می بینم خوب بود. ولی همونم ادامه ندادم و داره یادم میره.حیف پول.

حیف عمر

حیف همه چی

این روزا کارم منفی بافی و غصه خوردن و حرص خوردن سر مسائل کوچیک و بزرگه

ناهار میخام گوجه پلو بزارم

فعلا


بالاخره اینجا رو ساختم.ساختم تا بنویسم .تا اروم بشم.

حالام داره فیلم گیتا رو نشون میده تا بیشتر اعصابم خورد باشه

اعصابم خورده چون نفهم تشریف دارم. چون خودمو اون بالا بالاها تصور میکردم. چون فکر میکردم خدا منو دوس داره .چون فکر میکردم حالا چون روزی چاربار خم و راست میشم خدا خیلی روم حساب میکنه. فکر میکردم رو صفحه دسکتاب خدا قیافم  چشمک میزنه.هه!

عجب نفهمی!

ولی حالا واسم سواله جدا کیا روی صفحه دسکتاپ خداس؟ اصلا غیر از یه سری خوبای عالم کس دیگه هست؟

من نمیدونم از کی انقد احمق شدم . از کی رو خودم حساب میکردم . از کی حالیم شد خوب چیه بد چیه! از کی فک کردم دیگه واسه خودم کسی شدم ها؟

شاید واسه خاطر چارتا جمع تفریق و انتگرالی که تو دانشگاه یاد گرفتم! به خیال خودم هیچکی غیر من بلد نیس.بابا انیشتین زمانه! متواضع من!

شاید واسه چارتا کلیدی که رو کیبورد میزدم واسه ارشد و بقیه همونم نمیتونستن! بابا بیل گیتس دوران غم مخوری یه وخ!

چه دل خجسته ای ! چه سرِ خوشی! بخدا!

گیتا مثل منه گناهش چیه؟ آدمای دورش همه فکر خوبی ش بودن حتی انقدر خر بود نمیتونس با بچه اشم درست صحبت کنه و بفهمه درد بچه اش چیه. حالا که . باید اصلا اسم این پستو میزاشتم گیتا!

من فکر میکردم خودم سرخوشم! مردا کلا سرخوشن. الان همین امیر، فک میکرد داره خوبی میکنه به زنش نمیگه ولی در نهایت چی شد زندگیشون داغون شد. کاری که من الان دارم بازندگی خودم میکنم. حالا هی زنگ میزننمیگن بیا ما ببینیمت. من اینور هیاین ازمایشگاه اون دکتر میرم و اذیت میکنم ذهنو روحمو. انگار سوهان بکشی به میخچه پات شروع میشه میکنه زخمو  اتفاقا نهایتش میخچهه بهتر میشه ولی همون موقع چی.انگار سطل دردو خالی کردن تو سرت!



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ڪــــوشـہ تــفـتان Money Market درباره چوب اخبار روز ايران و جهان بیوگرافی مشاور ديجيتال Stefanie کافـه کـره ای Ben